ددی ‌

ساخت وبلاگ
یه برنامه فشرده دارم امشب که کشیکم ، فردا صبح تو بیمارستان یه جلسه دارم که قطعا تا ۱۰ شاید ۱۱ طول بکشه ... نمی دونم تایم دقیقش رو .. و ساعت ۱۱ به صرف ناهار عروسی دعوتیم :-/ عروسی دختر پسرعمه مامانم ایناس حالا اینکه چرا عروسی رو ظهر گرفتند ، اونم ظهر وسط هفته گویا خیلی عجله داشتند ! همه چیز بستگی به خواب و استراحت و اوضاع کاری امشبم داره که اگر شلوغ باشه و نتونم استراحت کنم قطعا عروسی کنسله ...‌‌بعد هر چی فکر میکنم من از جلسه هم که بیام تو یه تایم نیم ساعت باید آماده بشم ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 15:15

یه مریض امشب دارم ۴۲ ساله ، یک ساله ازدواج کرده و بچه اولش هستحالا خانمه خیلی ساده و معمولیه ، اما شوهره واقعا جنتلمن و خوشگل و خوش بر و رو هست .. بعد شوهره تو ریکاوری بالا سر زنش گوله گوله اشک می‌ریخت و قربون صدقه اش میرفت .. این زنم همچین ناز و عشوه میومد که نگووووبعد شوهره مدام میگه چی بهش بدم بخوره ، چی براش بخرم ، چی براش خوبه ، چیکارش کنم ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 15:15

یعنی این مرد دهن مارو سرویس کرد با درد کشیدن زنش ..زنش پمپ درد داره ، خب سزارین بعدش درد داره ، اومده میگه یه داروی دیگه تجویز کنید ، یه مخدری ، مورفینی چیزیبهش میگم نصف داروی پمپ درد رفته تو بدنش نمیشه دیگه مخدر بگیره .. میگه نمی دونم یه کاری بکنید دیگه درد نکشه ، من ماه هاست با گریه زنم گریه کردم ، با خنده اش خندیدم ، طاقت ندارم درد کشیدن زنم رو ببینمگفتم باشه یه دارویی میدم که درد نکشه ، اما شما لطف کن برو فردا صبح تشریف بیار مطمئن باش حال خانمت عالی میشه فقط بروووووووووو :-))))یعنی دلم میخواست بره که این دل و قلوه دادناشون تموم بشه .. تا وقتی اقاه بود اطمینان داشتم که ناله های بیخودی زن ادامه دارهتازه قبلش می‌گفت پمپ درد اثری نداره و فلان و بهمان ، نصف شب زنگ زدم به پرسنل اتاق عمل که تشریف بیارید ببینید چرا پمپ دردش کارساز نیست ، این آقا خواب واسه ما نذاشته ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 15:15

امروز عصر رفتم به دیدن دختری که چاقو خورده بود ‌‌‌‌‌..تمام دیشب خوابش رو دیدم یه دختر مظلوم حدود ۱۵ ، ۱۶ سال سن .. خواب بود .‌‌. حتی رد چاقو روی صورت و پیشونیش ..میگفتن نمی دونه مادرش فوت کرده دلم براش سوخت ، واقعا ناراحت شدم برای سرنوشتی که داشته غمگین شدم بابت روزهایی که در پیش رو داره و خواهد فهمید که مادرش فوت کرده .. پدرش هم سال هاست فوت کرده و قراره با یک بحران روحی بزرگی رو به رو بشه ! البته اگه بازم چاقو تو قلبش فرو نکنن و بازم قصد کشتنش رو نداشته باشند ...واقعا ، واااااااااقعا ، وااااااااااااااااااقعا از اعماق وجودم براش ناراحتم که چه جوری با این همه غم ، با این بحران روحی ، با این روان بهم ریخته ، با ضربه های جسمی و روحی که بهش وارد شده رو به رو خواهد شد و باهاشون چه جوری میخواد تنهایی کنار بیاد ....کاش اینم مثل مادرش پر میکشید ، راحت میشد ... + نوشته شده در یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 2:06

اینسان سودینی ایترن زامانجانی یانار یانار یانار ‌....+ من هر موقع این آهنگ رو گوش میدم به این یک بیتش که می رسم اشک میریزم ‌...میگه انسان وقتی کسی یا چیزی رو که دوست داره از دست میدهجانش میسوزه میسوزه میسوزه ‌‌...و من چون میفهممش هنوز جانم میسوزه ... میسوزه .‌‌‌‌‌.. میسوزه + نوشته شده در دوشنبه سیزدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 2:06

حس میکنم تو این چند روز اخیر در مواجه با این کیس و کیس های دیگه تو بیمارستان و شنیدن خبر فوت چندین نفر و شنیدن و دیدن اتفاقات ناگوار و البته گذر از دوران pms دچار یه افسردگی یا شاید غم بدی شدمباید فاصله بگیرم از شنیدن و دیدن اتفاقات ناگوارمتاسفانه من آدم بی تفاوتی نیستم تو این موارد و قلبم و وجودم به درد میاد و روانم بهم می‌ریزه.....می‌خوام یه دستبند برای خودم بخرم ، یه دستبند نازک و ظریف ! من همیشه عاشق دستبند ظریف بودم اما مادرم هیچ وقت نمیذاشت بخرم می‌گفت ممکنه باز بشه گم بشه ، برام النگو می‌خرید .. واسه همین عقده دستبند به دلم مونده ! یا شایدم گوشواره و یه انگشتر خریدم .. باید ببینم کدومشون بیشتر خوشحالم می‌کنهاماراستش احساس میکنم گرفتن یه شاخه گل از یکی دیگه بیشتر تر خوشحالم می‌کنه تا اینکه خودم برای خودم هدیه بخرم ...این عکس رو می‌بینید ؟! تو یک روز پاییزی ، در ناژوون ، رستمی هم اون لاک پاستیلی رو برام خریده بود و هم اون یه شاخه گل رو ... تکرار همچین هدیه ای ، البته با همون حس ، بیشتر از هر چیزی می‌تونه منو خوشحال کنه ! گرچه دو سال گذشت ، هم لاک خشک شد ، هم گل .. اما حس خوبش هرگز فراموش نشده که باز هم دلم تکرار اون لحظه رو میخواد ! میخوام بگم ما آدم ها ، ذات و طبیعتمون همینه هرچند خودمون بتونیم چیزهای خیلی بهتری برای خودمون فراهم کنیم اما اون حس دوست داشته شدنی که بقیه به ما میدن و به ما منتقل میشه خیلی قشنگتره و ما عمیقأ بهش نیاز داریم .. + نوشته شده در دوشنبه سیزدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 2:06

لیموها چون دیگه رسیده و زرد بودند خیلی زیاد آبلیمو ترش نشده ... واسه مزه ترشی بیشتر ، آبلیمو بیشتر باید بریزیم رو سالاد ، یا تو شربت ..به نظرم خوبه ، فشارمو کمتر میندازه :-) ترشی زیاد من از حالت عمودی یهو افقی می‌کنه ! واسه همین تو لواشک هم سعی کردم فقط آلو یا زرد آلو نباشه ، هلو و زرد آلو و گیلاس و اینام باشه که در عین ترشی ، ترش نباشه ! شیرین هم نباشه :-) من علاقه زیادی به مزه ترشی ندارم ‌‌! + نوشته شده در پنجشنبه دوم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 51 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 2:38

هر چی که فکر میکنم انگار تو این کشور دیگه نمیشه به هیچی رسید...هر چی بیشتر نمیپوشیم ، نمیخریم ،‌ نمیخوریم ، تفریح نمی‌کنیم ، پس انداز میکنیم انگار بیشتر نمی رسیم ! بیشتر از ارزوهامون فاصله میگیریم ..هنوزم واسه مردم ما ۵۰۰ هزار تومن پول زیادیه ، اما فقط میشه باهاش یک کیلو گوشت خرید ! هنوز رسیدن به یک میلیارد پول واسه خیلیا یک رویاست .. اما برسی هم بی فایده اس چون انقد پول ما بی ارزش شده که با یک میلیاردم نمیشه کار خاصی کرد ! و خب چیزی که این روزها زیاد می‌شنوم « مهاجرت » هست ...مردم انگار ترجیح میدن شهرووند درجه چندم یک کشور دیگه باشند تا شهروند درجه اول کشور خودشون که مبلغ خنده داری یارانه هر ماه بهشون تعلق بگیره ! گاهی دلم برای مردها می سوزه ، سوار تاکسی که میشم اگه باقی پولم رو نداشته باشه میگم عیب نداره واسه خودت ..‌اگر میوه ای خریده باشم حتما دلم میخواد از اون میوه به راننده بدم میگم گناه داره تو این گرما بخوره انرژی بگیره ...قبلا که اسم مهاجرت میومد خانواده ام مخالف بودند ، اما مادرم گاهی پیشنهاد میده که با سمیه مهاجرت کنم ... پدرمم حرفی نداره ...من هیچ وقت به صورت جدی به مهاجرت فکر نکردم .. حس میکنم غربت خیلی سخته .. اینکه همزبونی نداشته باشم ، از خانواده دور باشم ، تازه وسط عمرم بخوام برم با یه ملت دیگه خو بگیرم و آشنا بشم و عادت کنم واقعا سخته اما بازم هر چی فکر میکنم اینجام هر چی سگ دو بزنم انگار رو همون پله اولم و پیشرفت چشمگیری عاید هیچ کدوم از ما نخواهد شد ! + نوشته شده در جمعه سوم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  |  ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 2:38

امروز رو آنکالم

و مریض نیست و تو خونه ام :-)

خداروشکر بابت همچین روزهایی ...

سومین روز آفم هست !

+ نوشته شده در جمعه سوم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا  | 

ددی ‌...
ما را در سایت ددی ‌ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 49 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 2:38