هر چی که فکر میکنم انگار تو این کشور دیگه نمیشه به هیچی رسید...هر چی بیشتر نمیپوشیم ، نمیخریم ، نمیخوریم ، تفریح نمیکنیم ، پس انداز میکنیم انگار بیشتر نمی رسیم ! بیشتر از ارزوهامون فاصله میگیریم ..هنوزم واسه مردم ما ۵۰۰ هزار تومن پول زیادیه ، اما فقط میشه باهاش یک کیلو گوشت خرید ! هنوز رسیدن به یک میلیارد پول واسه خیلیا یک رویاست .. اما برسی هم بی فایده اس چون انقد پول ما بی ارزش شده که با یک میلیاردم نمیشه کار خاصی کرد ! و خب چیزی که این روزها زیاد میشنوم «
مهاجرت » هست ...مردم انگار ترجیح میدن شهرووند درجه چندم یک کشور دیگه باشند تا شهروند درجه اول کشور خودشون که مبلغ خنده داری یارانه هر ماه بهشون تعلق بگیره ! گاهی دلم برای مردها می سوزه ، سوار تاکسی که میشم اگه باقی پولم رو نداشته باشه میگم عیب نداره واسه خودت ..اگر میوه ای خریده باشم حتما دلم میخواد از اون میوه به راننده بدم میگم گناه داره تو این گرما بخوره انرژی بگیره ...قبلا که اسم مهاجرت میومد خانواده ام مخالف بودند ، اما مادرم گاهی پیشنهاد میده که با سمیه مهاجرت کنم ... پدرمم حرفی نداره ...من هیچ وقت به صورت جدی به مهاجرت فکر نکردم .. حس میکنم غربت خیلی سخته .. اینکه همزبونی نداشته باشم ، از خانواده دور باشم ، تازه وسط عمرم بخوام برم با یه ملت دیگه خو بگیرم و آشنا بشم و عادت کنم واقعا سخته اما بازم هر چی فکر میکنم اینجام هر چی سگ دو بزنم انگار رو همون پله اولم و پیشرفت چشمگیری عاید هیچ کدوم از ما نخواهد شد ! + نوشته شده در جمعه سوم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط صحرا | ددی ...
ما را در سایت ددی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8injaneb-sahra2 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 2:38